چرا تعادل جنسیتی توی استارتاپ‌ها مهمه؟

امروز توی فید توییترم، یه توییت از هدیه دیدم که انگیزه ای شد که تجربه شخصیم توی دونیت و البته مطالعه‌ام در مورد لزوم رعایت تعادل جنسیتی توی استارتاپ‌ها رو اینطوری ثبت کنم.

یادم میاد چند سال پیش، توی دفترمون با بچه‌های تیم دونیت -که همگی مرد بودن- در حال همفکری برای طراحی بخشی از فرآیندهای نسخه جدید پلتفرم بودیم. خاطراتم از اون روز خیلی مبهم هست، اما یادم میاد که غده خلاقیت هممون خشک شده بود! چیز جدیدی به مغزمون نمی‌رسید و تصمیم گرفتیم یه تنفس ربع ساعته به جلسه بدیم تا شاید فرجی حاصل شد.

توی این تنفس، یه “آها” به ذهن تیم رسید. وقتی تنفس تموم شد، به محل جلسه برنگشتیم، مستقیم رفتیم سراغ دیتابیس دونیت و … تنفس بین جلسه جواب داد!

آمارمون می‌گفت که اکثریت کاربران ما، در هر دو سمت (چه متولی پروژه‌ها و چه حامی‌ها) خانم بودن؛ چطور چند تا مرد سیبیلو می‌خوان سرویسی رو برای خانم‌ها طراحی کنن؟

تلاش ما برای طراحی این محصول، کم شباهت به تلاش Mel Gibson برای فروش محصولات زنونه توی فیلم What Women Want نبود.

اونجا بود که فهمیدیم باید شلوارک پوشیدن توی دفتر و جک‌های پسرونمون رو تموم کنیم و برای موقعیت‌های شغلی جدید، اولویت رو به خانم‌ها بدیم.


اما واقعاً چرا تعادل جنسیتی مهمه؟

مدرسه کسب و کار هاروارد یک تحقیق انجام داده که عنوانش، سوال و جواب ماست:

What Makes a Team Smarter? More Women

ورود خانم‌ها به تیم‌های استارتاپی، خصوصاً در اوایل عمر استارتاپ‌ و به عنوان هم‌بنیانگذار، باعث می‌شه که به تیم‌های بهتری تبدیل بشن. چون:

1. خانم‌ها احساسات و ذوق بهتری دارن

خانم‌ها خیلی بهتر از مرد‌ها می‌تونن بفهمن که یه مشتری چی می‌خواد واقعاً و یا اینکه حسش نسبت به محصول ما چی هست، یا خواهد بود. دست کم خانم‌ها خیلی بهتر می‌تونن احساسات خودشون و احتمالاً سایر خانم‌ها رو بیان کنن:

این موضوع وقتی پر رنگ‌تر می‌شه که این حقیقت رو یادآوری کنم که نسبت محصولات و یا خدمات اختصاصی برای آقایون در مقایسه با محصولات و خدماتی که مختص خانم‌هاست، تقریباً ناچیز هست. بنابرین فارغ از این که محصول شما چی هست، احتمال خیلی زیاد خانم‌ها بخشی از مشتریان شما هستن و شما نمی‌تونید اون‌ها رو نادیده بگیرید.

2. خانم‌ها اجتماعی‌تر هستن

خانم‌ها به ذات زودجوش‌تر و اجتماعی‌تر هستن. نیازی به تاکید نیست که ارتباط صحیح برای هر استارتاپ و البته کسب‌وکاری حیاتی هست؛ خانم‌ها بهتر می‌تونن یه مشتری ناراضی رو راضی کنن، بهتر می‌تونن جلسه‌های پرتنش رو آروم کنن، از کاربرهاتون فیدبک بگیرن و حتی فیدبک‌ها رو به تیم انتقال بدن.

باید خط مقدم استارتاپتون، اونجایی که مشریانتون با شما مرتبط می‌شن رو بسپارید به دست خانم‌ها (طبیعتاً به شرط تخصص)، مطمئن باشید بهتر از ما مرد‌ها از پسش برمیان.

3. خانم‌ها ریزبین‌تر هستن

دانشمندها اعتقاد دارن بطور متوسط یه خانم در طول عمرش 3 برابر یک مرد حرف می‌زنه. فکر می‌کنید خانم‌ها چی می‌گن؟ درسته، جزئیات همون چیز‌هایی که ما مردها در مورد کلیاتش با هم صحبت می‌کنیم؛ واسه همینه که بیشتر طول می‌کشه! این شوخی نیست، یه حقیقته.

خانم‌ها نسبت به آقایون، خصوصاً آقایون بنیانگذار استارتاپ‌ها -که همیشه تصویری کلی از کسب‌وکارشون دارن- بسیار دقیق‌تر و ریز‌بین‌تر هستن. تیم خوب یعنی ترکیب مناسبی از افراد جزئی‌نگر و افراد کلی‌نگر که می‌تونن در حالی که به هدف چشم دوختن، مراقب قدم‌هاشون هم باشن.

4. اصلاً خانم‌ها باید باشند!

اگر عمیق فکر کنیم، دلیل‌های زیاد دیگه‌ای می‌شه برای حضور خانم‌ها در استارتاپ‌ها پیدا کرد:

– چه برداشت سکسیتی کنیم چه نه، حضور خانم‌ها (جنس مونث) توی هر فضایی موجب تلطیف فضا می‌شه. اگر استارتاپ رو مثل یه خانواده بدونیم – که هست – خانم‌ها فارغ از موقعیت شغلیشون، نقش مادر و دختر‌های خانواده رو دارن؛ من به عنوان کسی که شانس داشتن خواهر رو از دست دادم و بجاش دو تا برادر چغِر دارم، اصلاً یک خانواده بدون خواهر رو به کسی توصیه نمی‌کنم!

– حضور خانم‌ها باعث می‌شه آقایون رفتارهای نامناسب کمتری داشته باشن. مثلاً از وقتی شیدا به عنوان اولین عضو مونث وارد تیم دونیت شد، دیگه نمی‌تونستم پسرهای تیم رو با اسم‌های مستعارشون صدا کنم! این موضوع باعث می‌شه در عمل هم فرهنگ بهتری در استارتاپ ایجاد بشه.

– و …

و البته این هشدار را هم داشته باشید: نحوه رفتار با یک همکار خانم، خیلی تفاوت داره با نحوه ارتباط با همکاران آقا، نه به معنای ایجاد تفاوت غیرمنطقی، بلکه به معنای درک شرایط و احساسات متفاوت خانم‌ها.

پ.ن. خانم‌های عزیز، اگر این پست زیادی از دید یک مرد است، ببخشید، دست خودم نیست!
پ.ن. در نوشتن این پست از اینجا کمک گرفتم.

شتابدهنده‌های ایرانی: تولد تا 5 سالگی

اگر آواتک را اولین شتابدهنده غیردانشگاهی* ایران بدانیم، می‌توان گفت دوره‌های شتابدهی و شتابدهنده‌ها – بعنوان یکی از بازوهای اصلی اکوسیستم کارآفرینی ایران – مهرماهِ امسال، پنج سالگی خود را جشن می‌گیرند.

* شتابدهنده‌هایی که ورودی‌های آزاد و غیر از دانشجویان دانشگاه‌ها دارند.

در طول این پنج سال، نقش‌ها و بازیگران جدیدی به اکوسیستم کارآفرینی راه یافتند و بازیگران قدیمی‌تر این اکوسیستم نیز، چه از منظر کیفی و چه کمی، تغییرات بسیاری به خود دیده‌اند.

پنج سال پیش، از بسیاری از جهات، “ایجاد” یک کسب‌وکار آنلاین به مراتب ساده‌تر و به همین دلیل، حمایت‌های ضروری و مورد نیاز برای رشد یک استارتاپ، محدودتر بودند: شتابدهنده‌ها با ارائه خدمات اولیه شامل فضای استقرار، آموزش مفاهیم پایه کسب‌وکار( -ِ آنلاین)، سرمایه پیش‌بذری و کمی شبکه‌سازی، به واقع می‌توانستند زمینه‌ساز رشد سریع‌تر یک استارتاپ شوند.

اما باید توجه داشت در همهمه‌ی شکست‌ها و خروج‌های موفقِ استارتاپ‌های میانسال در سال 97 و 98، نیاز‌های استارتاپ‌های جوان بسیار متفاوت‌تر و بیشتر از برادران بزرگ‌ترشان در سال 93 است.

در این نوشته تلاش می‌کنم تا بخشی از این تغییرات و نیازهای نوظهور را مرور کنم:


مالی

یکی از اساسی‌ترین تغییراتی که نشانه‌های آن را در هر نقطه و سطحی از اجتماع می‌توان دید، کاهش ارزش پول ملی و تورم است.

در سال 1393، شتابدهنده‌ها، مبلغی در حدود 25 میلیون تومان تحت عنوان سرمایه پیش‌بذری (pre-seed) به هر تیم کارآفرین پرداخت می‌کردند. اگر خوشبینانه میانگین مبلغ پرداختی شتابدهنده‌ها به استارتاپ‌ها در سال جاری را 50 میلیون تومان در نظر بگیریم، می‌توان گفت 5 سال پیش شتابدهنده‌ها حدود 8000 دلار و امسال کمتر از 3500 دلار به تیم‌های خود پرداخت می‌کنند.

این در صورتی است استارتاپ‌ها نیز به عنوان بخشی از چرخه اقتصادی جامعه، با افزایش چشم‌گیر هزینه‌ها روبرو هستند: افزایش چند برابری دستمزد نیروی انسانی، افزایش هزینه خدمات زیرساختی خصوصاً خدماتی که از خارج از کشور تهیه می‌شوند، افزایش رقابت و به طبع نیاز به تبلیغات بیشتر و …

هرچند در این متن سعی بر بررسی شتابدهنده‌هاست، اما بیان این نکته لازم است که این موضوع، می‌تواند به عنوان یک فرصت نیز برشمرده شود: در سال 93، مبلغ میانگین جذب سرمایه بذری (Seed – بعد از خروج از شتابدهنده) عددی در حدود 600 میلیون تومان و به نرخ آن روز معادل 200 هزار دلار بوده است. امروز 200 هزار دلار معادل 3 میلیارد تومان است؛ مبلغی که برای سرمایه بذری، بیشتر از “قابل قبول” است!

فکت: علیرغم رشد چشم‌گیر هزینه‌ها، رشد نرخ دلار (یا افت ارزش پول ملی) همچنان بیشتر بوده است.

بدیهی است که این موضوع می‌تواند به عنوان انگیزه‌ای برای جذب سرمایه از خارج از کشور شمرده شود. البته که این امر نیز نیازمند فراهم آوردن مقدماتی است که در ادامه به بعضی از آنها خواهم پرداخت.


آموزش

پنج سال پیش، منابع چندانی برای فراگیری اصول و پایه‌های راه اندازی یک کسب‌وکار، به شیوه‌ای که یک استارتاپ به آن نیاز دارد، وجود نداشت، بنابرین این وظیفه بر عهده شتابدهنده‌ها بود با برگزاری کارگاه‌های مقدماتی، کارآفرینان بالقوه را آموزش دهند و پس از آن غربال کنند. به عنوان شاهدی بر این موضوع، می‌توان به نظام “پیش‌شتابدهی – شتابدهی” اشاره نمود که هم اکنون نیز توسط اکثر شتابدهنده‌ها به کار گرفته می‌شود.

اما امروز، با وجود تعداد بی‌شماری از منابع مکتوب، چندرسانه‌ای و حتی رویداد‌ها، انتظار می‌رود کارآفرینان مشتاق، پیش از ورود به شتابدهنده، نسبت به مفاهیم ابتدایی مانند “بوم کسب‌وکار” و “پرسونا” آشنایی داشته باشند. شتابدهنده‌ها نباید محل کشف کارآفرینان بالقوه باشند، بلکه باید به کارآفرینانی که پیش از آن جدیّت و انگیزه خود را اثبات کرده‌اند، برای پیشرفت کمک کنند.

شتابدهنده‌ها می‌توانند در مدت محدود دوره شتابدهی خود که عموماً 6 ماهه است، بجای آموزش مفاهیم اولیه، تمرکز بیشتری بر مسائل حیاتی‌تر همچون مسائل حقوقی (که به آن خواهم پرداخت)، کسب تجربه از شبکه منتورها و مهارت‌های نرم کارآفرینان داشته باشند.

به عنوان مثال می‌توان یکی از ضعف‌های اکوسیستم کارآفرینی ایران را انزوا و عدم ارتباط با خارج از کشور دانست. این سر به لاک فرو بردن، موجب شده است تا استارتاپ‌های ایرانی از منابع مالی، بازارها و تجربیات خارجی محروم بمانند. موضوعی که شاید بتوان دلایل اصلی آن را عدم آشنایی کارآفرینان با فرصت‌های موجود در آن‌سوی آب‌ها و عدم توانایی در برقراری ارتباط صحیح و موثر با بازیگران اکوسیستم‌های خارجی دانست.

آیا شتابدهنده‌ها در حال حاضر برای پوشش این ضعف، فعالیت مشخصی تعریف کرده‌اند؟


حقوقی

پنج سال پیش، در اکثر حوزه‌های مرتبط با کسب‌وکارهای آنلاین، قانون مسکوت بود و یا به قوانین نخ‌نمای قانون تجارت استناد می‌شد و به همین دلیل، اکثر نیازمندی‌های حقوقی استارتاپ‌ها به خدمات ثبت شرکت، ارتباطات بین کارآفرینان، هیئت مدیره و مجامع رسمی و در مواردی، قراردادهای جذب سرمایه (که عموماً سرمایه‌گذار خود شتابدهنده بود) محدود می‌شد.

اما امروز در بسیاری از حوزه‌ها مانند بهداشت و سلامت و فین‌تک، چارچوب‌ها و مجوزهایی برای فعالیت استارتاپ‌ها تعیین شده است که آگاهی از آنها برای کارآفرینانی که در این حوزه‌ها فعالیت می‌کنند حیاتی است. یکی دیگر از چالش‌های موجود، تعریف مدل کسب‌وکار و هماهنگی آن با قوانین و محدودیت‌های مالیاتی، خصوصاً در استارتاپ‌های پلتفرمی (یا چند وجهی) است.

همچنین با رشد گردش مالی کسب‌وکارهای آنلاین در این سال‌ها، نظارت بیشتری بر آنها اعمال می‌شود که این امر آموزش و پشتیبانی حقوقی از استارتاپ‌های تحت پوشش شتابدهنده‌ها را بیش از پیش، ضروری می‌کند.


نیروی انسانی

شاید به جرأت بتوان گفت بزرگترین مشکل فعلی استارتاپ‌ها، آنطور که از تحقیقات میدانی متعدد و صحبت بنیانگذاران استخراج شده است، کمبود نیروی انسانی متخصص است. مشکلی که در سال‌های گذشته، کمتر وجود داشت. دلیل تشدید این مشکل را می‌توان از یک طرف افزایش نیاز شرکت‌ها به متخصصین IT و از طرف دیگر افزایش انتظارات (خصوصاً مالی) نیروهای متخصص و همچنین تخصصی‌تر شدن فناوری‌های مورد استفاده بیان کرد.

البته که خدماتی مانند آموزش مسائل فنی و یا تیم‌یابی در بین شتابدهنده‌های جهان نیز چندان رایج نیست، اما اگر فعالیت شتابدهنده‌‌ را از نام آن و نیاز کارآفرینان تعریف کنیم نه از مدل‌های وارداتی، شتابدهنده‌ها می‌بایست برای این چالش نیز راه حلی بیاندیشند.

توجه بیشتر به امر شبکه‌سازی، عقد قراردادهای همکاری با آموزشگاه‌ها و تسهیل اسکان نیروهای متخصص غیرتهرانی* و … شاید راه‌حل‌هایی برای بزرگترین مشکل فعلی استارتاپ‌های ایران باشند.

*البته که تمرکز زدایی از پایتخت در دراز مدت به سود کل اکوسیستم کارآفرینی کشور خواهد بود اما در این نوشتار صرفاً سعی شده است که چالش‌های شتابدهنده‌ها (و نه اکوسیستم) بررسی شوند.


پس از آنچه تا اینجا گفته شد، زمان مطرح کردن این سوال است:

چرا شتابدهنده‌های ایرانی، به استناد گفته مدیرانشان، با مشکل جذب استارتاپ‌ها مواجه هستند؟ آیا استارتاپ‌ها، کارآفرینان و نیازهایی که هنوز پاسخ داده نشده‌اند، تمام شدند؟! طبیعتاً نه. شاید مشکل در این باشد که شتابدهنده‌ها خود به عنوان یک کسب‌وکار، در امر ایجاد انگیزه و جذب مخاطب (یا مشتری) که همان تیم‌های کارآفرین هستند، متناسب با فضای حال حاضر اکوسیستم عمل نمی‌کنند.

در سال‌های آغازین این موج، کارآفرینان انتخاب‌های زیادی بجز شتابدهنده‌ها، برای رشد استارتاپ خود (با تعریف رایج) نداشتند؛ ذهنیت مبهم جامعه و همکاران تجاری بالقوه نسبت به کسب‌وکارهای آنلاین، دسترسی کم به آموزش، سرمایه و … باعث می‌شد تا شتابدهنده‌ها بتوانند با ارائه حداقل خدمات، ارزشی ملموس برای کارآفرینان ایجاد کنند.

اما اکنون، با ظهور و پیشرفت اجزای دیگر اکوسیستم (مثل مراکز حمایتی دولتی و سرمایه گذاران خطرپذیر مستقل، منابع آموزشی متنوع، رویدادهای ارائه متعدد و…)، کارآفرینان می‌توانند مسیرهای مختلفی را برای پاسخگویی به نیازهای خود انتخاب کنند.

شاید وقت بازنگری اساسی در ساختار و خدمات شتابدهنده‌ها باشد. امروز بر خلاف گذشته شتابدهنده‌ها تیم‌های خوب را انتخاب نمی‌کنند، بلکه کارآفرینان هستند که شتابدهنده‌های خوب را انتخاب می‌کنند.

نظر شما چیست؟ چه جنبه‌های دیگری از فعالیت شتابدهنده‌ها نیاز به بهبود دارد؟ پیشنهاد شما چیست؟

مدیربرنامه سابق شتابدهنده نوین‌تک
شتابگیرنده(!) سابق شتابدهنده آواتک
مُحی سنیسل

pinocchio

ببخشید که دروغ گفتم…

 

علیرغم اینکه اولین کسب‌و‌کارم در فضای اینترنت، بیش از ۱۲ سال پیش راه اندازی شد، اما آشنایی من با عبارت “استارتاپ” و فضایی که امروزه بعنوان “کامیونیتی کارآفرینی” می‌شناسیم، به سه و نیم سال پیش برمیگردد؛ زمانی که تنها چند ماه از راه اندازی پلتفرم دونِیت می‌گذشت و بعنوان یکی از استارتاپ‌های چرخه اول آواتک انتخاب شد(یـ)م.

به وضوح، شور اشتیاقم برای ترک سمت مدیرفنی یکی از بزرگترین شرکت‌های هاستینگ ایران، ترک خانواده و سفر به تهران و شروع یک جریان جدید را به خاطر دارم. جریانی که بعدها فهمیدم با ارزش‌های ذاتی و حتی خواسته‌های مادی من نیز تطابق دارد؛ خلق یک جریان (ارزش) جدید.

این تطابق دلیلی شد تا علاوه بر فعالیتم به عنوان بنیانگذار و مدیر دونِیت، فعالیت زیاد و نقش‌های مختلفی در اکوسیستم کارآفرینی داشته باشم؛ منتور، کوچ، داور، مجری، برگزارکننده رویداد و … و به همین دلیل با افراد زیادی، خصوصاً مدیران استارتاپ‌های کوچک و بزرگ ارتباط نزدیک و دوستانه‌ای داشتم و دارم.

مقدمه را با این تذکر طولانی‌تر می‌کنم که قصدم بیان و تکرار مباحثی است که در جمع‌های دوستانه کارآفرینان مطرح می‌شود، اما چون گفتنش هزینه دارد، بجز توییت سهیل و نطق شایان، کمتر نشانه‌ای بطور عمومی از آن پیدا می‌شود. حقایقی که یکی از هزاران دلیل “سونامی مهاجرت” هستند.

قصدم “سیاه نمایی” نیست، قصدم طرح این سوال است که چرا بازگویی حقیقت برابر سیاه نمایی است؟ چرا گفتن حقیقت هزینه دارد؟ آن هم هزینه‌ای که در کمترین حالت طرد شدن است؟

از مشکلات نمی‌گویم چرا که دغدغه این نیست. مشکل، خوراک کارآفرین است. تا مشکل و نیاز به بهبود نباشد کارآفرینی هم نیست.

از عدم ثبات می‌گویم؛ از اینکه یک شبه حلال، حرام و حرام، حلال می‌شود. از اینکه فیلترینگ به واقع، در بند فورس‌ماژور قراردادها جای گرفته است. از اینکه فیلتر شدن پی‌پینگ به یک موضوع معمول تبدیل شد.

از اینکه نتیجه چند سال فعالیتت می‌تواند بواسطه اعمال نظر شخصی مدیر فلان نهاد در یک مجوز، یک شبه به باد فنا رود.

از اینکه دانش‌بنیانت می‌کنند تا مالیات ندهی، اما کف‌گیر که به دیگ خورد، عبارت صنعتی را به دانش‌بنیانت می‌چسبانند تا مالیات بدهی که راضی باشند، و هم‌تراز بزرگترین صنایع کشور باشی که راضی باشی!

از تضاد در گفتار و کردار می‌گویم؛ از اینکه در هر نطقی عبارت “بدون چشم‌داشت” را چندبار می‌شنویم و به خودمان می‌قبولانیم که حتماً همینطور است. چشممان را روی رانت‌هایی که به نام کارآفرینی خوردند و بردند می‌بندیم.

از اینکه کباده حمایت از کارآفرینی و جوانان می‌کشیم اما سرمایه‌هایشان را در حساب بانکی حبس می‌کنیم تا سود ۱۵% و بلکه بیشتر بگیریم.

از اینکه سرمایه‌گذار خطرپذیر باشیم و خطرات را صرفاً برای کارآفرین بپذیریم.

از بی‌عدالتی می‌گویم؛ از اینکه برای دریافت مالیات بیست میلیونی کارآفرین را ممنوع الخروج می‌کنند، اما بزرگترین نهادهای اقتصادی، فرارهای مالیاتی به روشنی روز دارند.

از اینکه استارتاپ نباید دو دفتره باشد و صدها غول مالی، حقوق اعلام شده کارمندانشان هر سال با کف حقوق وزارت کار رشد می‌کند.

از زیاده‌خواهی می‌گویم؛ که برق روشنی آینده هر صنعتی به چشمشان خورد، آستین بالا زدند، مجوز گذاشتند، حیاط خلوت ساختند و وارد شدند. هر جا هم نتوانستند وارد شوند تقبیح و تحدید کردند.

از اینکه باهوش‌ترین افراد را انتخاب می‌کنیم و بعد تلاش می‌کنیم همان‌ها را فریب دهیم. از این می‌گویم که چنان ترکمانچایی با کارآفرین امضا می‌کنیم که جرأت حرف زدن هم نداشته باشد.

از برچسب‌زدن می‌گویم؛ از از اینکه میلیاردها تومان خرج ساخت کارآفرین تک‌شاخ می‌کنیم در صورتی که تک‌شاخ‌هایمان تبدیل به دشمن فرضی شده و بردن نامشان هم هزینه دارد. می‌گوییم در اسراییل سرمایه‌گذاری کرده است، اما نمی‌پرسیم مگر راهی به ایران برایش گذاشتیم؟

از این می‌گویم که اکوسیستمی که از وزیر تا کارآفرین آن از هزار نفر تجاوز نمی‌کنند، شب‌نامه‌ها راحت‌تر استارتاپ‌ها سرمایه جذب می‌کنند.

عدم ثبات، تضاد در گفتار و کردار، بی‌عدالتی اقتصادی و اجتماعی، زیاده‌خواهی و برچسب‌زدن و …، کارآفرینان را «نـاامـیـــــد» کرده. نمی‌گویند چون کارآفرینند، ناامیدی برایشان قبح دارد. اما این موضوع مثل زنده نگهداشتن بیمار مرگ مغزی با دستگاه است. باور کردنش سخت است اما باید باور کنیم. باید قبل از اینکه توییت‌ها و بلاگ پست‌های بیشتری بخوانیم و نطق‌های بیشتری بشنویم، فکری بکنیم.

من این قبح را می‌شکنم؛ من ناامید شدم، نه از خودم، که اگر اینطور بود حتماً خودکشی می‌کردم، از شرایطی که حتی وزیر جوان هم نتوانست بهترش کند.

اما به همه آنهایی که دعوتشان کردم به کارآفرینی باید بگویم، من دروغ گفتم. ناخواسته دروغ گفتم، ببخشید. اینجا جای خلق ارزش نیست، اینجا آب گل آلودی است که عده‌ای ازش ماهی می‌گیرند.


این مطلب رو در ویرگول بخوانید.

منتور، منتورشیپ و حواشی آن

منتور، منتورشیپ و حواشی آن

یکی از پایه‌های زیست‌بوم‌های کارآفرینی موفق دنیا، منتور ها هستند. افرادی که با کمک‌هاشون در قالب مشاوره و همفکری، باعث می‌شن تا کارآفرین‌های جوان‌تر (از لحاظ تجربه) نیاز به آزمودن آزموده‌ها نداشته باشند. بدیهی هست که این موضوع باعث کاهش درصد خطاهای تصمیم‌گیری کارآفرین‌ها و نهایتاً افزایش احتمال موفقیت اون‌ها می‌شه.

اما چیزی که من رو به نوشتن این پست واداشت، بحثی همیشگی در جامعه استارتاپی ایران است که اخیراً بیشتر مورد توجه قرار گرفته؛ مرز بین منتور خوب و منتور بد. با همین سر نخ، افکارم در این خصوص رو ثبت می‌کنم.

اولین سوالی که از خودم می پرسم اینه که منتور خوب واقعاً کی هست و این مرز کجاست؟

طبق تعریف‌های آکادمیک، که کاملاً هم درست به نظر میان، یک منتور خوب ویژگی‌های زیر رو داره:

  • تجربه در حوزه منتورشیپ
  • تمایل به ارائه تجربیات و دانش
  • در دسترس و قابلیت اتکا بودن
  • صداقت، بی‌طرفی و عدالت
  • هوش، قدرت تحلیل و تعمق

فکر می‌کنم غیر از فاکتور اول، چهار فاکتور دیگه، نیازی به بحث ندارن، چرا که همگی موارد شخصیتی هستند که هرکس به نسبت متفاوت ازشون برخورداره؛ معمولاً افرادی که انتخاب می‌کنن در نقش یک منتور باشند، این فاکتورها رو به حد قابل قبولی دارند.

اما چیزی که محل بحث هست، تجربه منتور هست. جملاتی مثل »طرف خودش چیکار کرده که تاحالا؟!«، »خودش که استارتاپش به گِل نشسته« و یا حتی بدتر از اون »حتماً بیکاره که منتور شده« اخیراً زیاد شنیده می‌شه.

آیا یک منتور باید الزاماً صاحب یک استارتاپ موفق، یا بطور کلی یک استارتاپ باشه؟ یا الزاماً باید بیکار باشه و هیچ دغدغه دیگه‌ای نداشته باشه؟ جواب من به این سوالات یک نــه محکم است.

به این دلیل که هر منتور یک یا چند تخصص و هر جلسه منتورشیپ یک موضوع مشخص داره. الزاماً یک منتور در خصوص همه جوانب یک کسب‌و‌کار مشاوره نمی‌ده. همونطور که توی دبیرستان هم، همه درس‌ها رو یک استاد تدریس نمی‌کنه. شاید بهترین منتور برای مباحث حقوقی یک استارتاپ، وکیل سالخورده‌ای باشه که حتی تلفن همراه هم نداره! اما طبیعتاً بعنوان منتور فنی، گزینه خوبی نخواهد بود.

و از طرفی مخاطب منتورشیپ، از این بابت اهمیت داره که مشخص کننده سطح ابهاماتیست که باید توسط منتور رفع بشه. به بیان ساده تر، یک دیپلمه می‌تونه معلم دبستان باشه، اما استاد دانشگاه، نه.

بنابرین صدور یک حکم کلی که آقای/خانم X منتور خوبی است یا خیر، بدون دانستن موضوع منتورشیپ و البته مخاطب اون، یک قضاوت بی‌خردانه است.

با در ذهن داشتن جمله بالا، می‌شه این نتیجه گیری رو کرد که هر کسی، می‌تونه یک منتور خوب باشه؛ اگر علاوه بر فاکتورهای شخصیتی لازم، در موضوع منتورشیپ، دانش و ترجیحاً تجربه‌ای بیشتر از مخاطب خودش داشته باشه، ادعایی فراتر از این نداشته باشه و خودش رو دور از اشتباه نبینه.

 

اما چرا این قضاوت‌ها، تاثیر مخرب‌تری از چیزی که به نظر میاد، دارن؟

تعداد استارتاپ‌های ما، با سرعت سرسام آوری در حال رشد است و با این رشد تمایل زیادی به بر هم زدن تعادل کمی و کیفی بین بازیگرهای این جامعه (منتور، سرمایه‌گذار و …) داره.

قضاوت‌های ناصحیح و بدست داشتن ذره بین برای بررسی همه ابعاد شخصیتی و حرفه‌ای منتور‌ها، انگیزه این افراد رو برای فعالیت در این نقش حیاتی کم می‌کنه، چرا که اکثر قریب به اتفاق که این فعالیت‌ها، صرفاً خروجی انگیزه شخصی و بدون چشم‌داشت مالی است؛ با وجود این حقیقت، طبیعیست که افراد، تمایلی به قرارگیری در معرض قضاوت نداشته باشند و نهایتاً با انزوای این افراد، تعادل بین اجزای جامعه کارآفرینی، بیشتر از چیزی که هست، بهم خواهد خورد.

این انزوا، شرایط ظهور و ورود رو برای منتورهای واقعاً بد -که خیلی هم به قضاوت‌ها اهمیت نمی‌دن- مناسب‌تر می‌کنه.

و البته باید این رو هم در نظر داشت که با توجه به ذات یک جامعه (اکوسیستم، زیست‌بوم) منتورهای واقعاً بد، خیلی سریع، توسط توسط خرد جمعی جامعه و توی اون ناپدید می‌شن. این یک اصل طبیعی هست که وجودش از مرز‌های جغرافیایی، فرهنگ و سایر عوامل انسانی تاثیر نمی‌گیره.

 

خب اگر قضاوت نکنیم چی‌کار کنیم؟

با اطمینان می‌شه گفت که اگر افراد شناخته شده و با تجربه جامعه ما، تمایلی به حضور در نقش یک منتور و یا مدرس کارگاه رو ندارن، بخاطر این نیست که تمام وقتشون رو کاملاً صرف کسب‌و‌کارشون می‌کنن! بلکه طبیعتاً اون افراد هم مثل همه انسان‌های دیگه، زمان‌های آزادی رو دارن که به فعالیت‌های مورد علاقشون می‌پردازن.

بهتره بجای قضاوت و منزوی کردن افرادی که از وقت آزادشون برای بهتر کردن جامعه کارآفرینی استفاده می‌کنن، به جواب این سوال فکر کنیم که چرا افراد با تجربه‌ و دغدغه‌مندی که می‌شناسیم، تمایلی برای انتقال تجربه‌های ارزشمندشون به شکل عمومی ندارن؟ چرا هیچوقت، هیچ‌جا نیستن؟ آیا دلیلش نمی‌تونه همین قضاوت‌ها باشه؟

مشتاقانه دوست دارم نظرات شما، خصوصاً نقدها به ایدئولوژی خودم رو هم بدونم.